کد خبر 283533
۱۰ آذر ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۱

حیات گزارش می‌دهد

غرب در ورطه پوچی/ رفاه بی‌معنا، انسان‌های تنها

غرب در ورطه پوچی/ رفاه بی‌معنا، انسان‌های تنها

در دل تمدنی که با پیشرفت فناورانه، رفاه اقتصادی و آزادی فردی شناخته می‌شود، یک بحران معنوی خاموش در جریان است: نرخ افسردگی، تنهایی و خودکشی در بسیاری از کشورهای غربی بالا رفته است. بسیاری دیگر به چیزی جز «خودِ من» باور ندارند، خانواده و دین کم‌رنگ شده‌اند و معنا جای خود را به پوچی داده است.

پایگاه خبری حیات - شهین مردانی؛ غرب، جایی که مهد پیشرفت علمی، رفاه اقتصادی و آزادی فردی تصویر می‌شود، امروز با یک بحران عمیق انسانی روبه‌روست. پشت چهره پرزرق و برق فناوری و رفاه، نشانه‌های تنهایی، افسردگی و پوچی معنوی روز به روز آشکارتر می‌شوند. نسل امروز غرب، به چیزی جز خودِ خویش باور ندارد؛ خانواده‌ها و نهادهای دینی کم‌رنگ شده‌اند و معنا جای خود را به پوچی داده است.این بحران فقط یک مسئله فردی نیست؛ یک زلزله اجتماعی و فرهنگی در جریان است که نسل‌ها را تهدید می‌کند. در این گزارش، ابتدا ریشه‌های فلسفی و فرهنگی بحران را بررسی می‌کنیم، سپس با آمار و شواهد واقعی نشان می‌دهیم چگونه رفاه و آزادی غربی، نتوانسته خلأ معنوی انسان‌ها را پر کند؛ تمدنی که ظاهراً پیشرفته است، اما از درون پوک و خالی است.

ریشه بحران؛ از «من» تا سقوط «ما»

غربی که «فرد» را خدا کرد

غربِ مدرن هزاران صفحه کتاب و صدها سال نظریه‌پردازی خرج کرد تا «فرد» را به جای خدا، سنت، خانواده و اخلاق بنشاند. از رنسانس تا دوران روشنگری، اومانیسم رفته‌رفته انسان را معیار نهایی ارزش‌ها معرفی کرد. این رویکرد، علم و صنعت را جهش داد، اما به همان اندازه پایه‌های اجتماعی را فرسوده کرد. مطالعات مؤسسه Gallup نشان می‌دهد که سطح اعتماد اجتماعی در اروپا و آمریکا در ۳۰ سال گذشته بیش از ۴۵ درصد کاهش یافته است؛ یعنی جامعه‌ای که زمانی بر همبستگی و ایمان مشترک استوار بود، امروز به شبکه‌ای از افراد منفرد و بی‌اعتماد تبدیل شده است.
وقتی «من» معیار مطلق همه‌چیز می‌شود، «ما» فرصت نفس کشیدن پیدا نمی‌کند.

افول دین؛ کلیساهایی که در سکوت فروریختند

دین در تاریخ غرب نه‌تنها یک مجموعه از باورهای فردی، بلکه ستونِ اصلی نظم اجتماعی بوده، اما داده‌های جدید نشان می‌دهد که این ستون فرو ریخته است. طبق گزارش ۲۰۲۳ اتحادیه اروپا، ۶۴ درصد اروپایی‌ها هیچ حضور منظمی در کلیسا ندارند و در برخی کشورها مانند هلند و سوئد این رقم به حدود ۸۰ درصد رسیده است. در آمریکا نیز مرکز Pew گزارش می‌دهد که نسبت کسانی که خود را «بدون دین» معرفی می‌کنند، از ۹ درصد در سال ۱۹۹۰ به ۳۰ درصد در سال ۲۰۲۳ رسیده است؛ یعنی سریع‌ترین رشد بی‌دینی در یک جامعه غربی. این افول تنها یک تغییر اعتقادی نیست؛ معنای زندگی هزاران انسان را تهی کرده است. تحقیقات دانشگاه هاروارد نشان می‌دهد افرادی که ارتباط دینی منظم ندارند، سه برابر بیشتر احساس «بی‌معنایی» و بحران هویت گزارش می‌کنند.
در نتیجه، در جامعه‌ای که محراب معنویت خاموش شده، انسان‌ها زیر بار تنهایی و پوچی خم می‌شوند.

خانواده؛ بزرگ‌ترین قربانی تمدن فردمحور

غرب با تأکید افراطی بر استقلال فردی، نهاد خانواده را ضعیف کرد. آمار OECD نشان می‌دهد نرخ ازدواج در کشورهای عضو این سازمان از ۷ ازدواج به ازای هر هزار نفر در سال ۱۹۷۰ به کمتر از ۴ مورد در سال ۲۰۲۲ رسیده است. نرخ طلاق نیز در بسیاری از این کشورها به بیش از ۴۰ درصد رسیده و در کشورهایی مانند اسپانیا و پرتغال این رقم از ۵۰ درصد عبور کرده است. Eurostat اعلام می‌کند که ۵۴ درصد کودکان سوئد و ۵۹ درصد کودکان فرانسه خارج از چارچوب ازدواج متولد می‌شوند؛ نشانه‌ای واضح از فروپاشی بنیان خانواده کلاسیک. در کنار این، آمار رسمی بریتانیا نشان می‌دهد تعداد خانواده‌های تک‌نفره در ۲۰ سال اخیر بیش از دو برابر شده است. نتیجه، نسلی است که در فضای ناپایدار و بدون تکیه‌گاه عاطفی رشد می‌کند؛ نسلی که با بحران هویت، بی‌اعتمادی و گسست اجتماعی دست‌وپنجه نرم می‌کند.

Divorce Statistics: Over 115 Studies, Facts and Rates for 2024

فردگرایی افراطی؛ جامعه‌ای بدون مسئولیت و بدون پیوند

وقتی هر فرد تنها به رفاه خود می‌اندیشد، جامعه به مجموعه‌ای از جزیره‌های جداافتاده بدل می‌شود. پژوهش مشترک دانشگاه دوک و دانشگاه شیکاگو نشان می‌دهد میانگین تعداد دوستان صمیمی یک شهروند آمریکایی از ۳ نفر در سال ۱۹۹۰ به کمتر از ۱.۲ نفر در سال ۲۰۲۱ کاهش یافته است.
همچنین، نسبت کسانی که گفته‌اند «هیچ دوست نزدیکی ندارند» در همین بازه سه برابر شده؛ افزایش زندگی تک‌نفره این روند را تشدید کرده است. داده‌های سازمان سرشماری آمریکا نشان می‌دهد که بیش از ۲۹ درصد خانوارها تک‌نفره‌اند؛ عددی که در کشورهای شمال اروپا حتی از ۴۰ درصد هم گذشته است. این سبک زیست، مسئولیت اجتماعی را از میان برده و حس تعلق به اجتماع را به پایین‌ترین حد رسانده در نتیجه، غرب با وجود ثروت فراوان، از نظر عاطفی و انسانی به شدت فقیر شده است.

پیوند مستقیم بحران فرهنگی و بحران روانی

سازمان جهانی بهداشت (WHO) در گزارش ۲۰۲۳ اعلام می‌کند نرخ اختلالات اضطرابی و افسردگی در کشورهای غربی در ده سال اخیر بیش از ۲۵ درصد افزایش یافته است. مؤسسه روان‌پزشکی لندن نیز گزارش کرده است که یک‌چهارم جمعیت بریتانیا حداقل یک دوره جدی مشکل روانی را تجربه می‌کنند. کارشناسان به‌صراحت تأکید می‌کنند که رشد این مشکلات «علت اقتصادی» ندارد؛ بلکه از فروپاشی معنویت، کاهش روابط خانوادگی و ضعف پیوندهای اجتماعی سرچشمه می‌گیرد. انسانی که تنهاست، بی‌معناست و در امواج رقابت فردی رها شده، طبیعی است که احساس فشار و درماندگی کند. امروز انسان غربی با تمام پیشرفت‌های علمی، از درون خسته‌تر و فرسوده‌تر از نسل‌های قبل است. تکنولوژی در دست اوست، اما آرامش از زندگی‌اش رفته است. رفاه دارد، اما احساس تعلق ندارد. این همان نقطه‌ای است که «فردگرایی افراطی» تبدیل به بحران تمدنی می‌شود.

ابعاد روانی و اجتماعی بحران

افسردگی؛ بیماری خاموش تمدن پیشرفته

غرب با تمام پیشرفت‌های ظاهری، زیر سطح آرامِ شهرهای مدرنش، با یک بحران روانی فراگیر دست‌وپنجه نرم می‌کند. داده‌های رسمی OECD نشان می‌دهد که ۲ تا ۵ درصد جمعیت کشورهای پیشرفته به افسردگی بالینی مبتلا هستند و حدود ۱۸ تا ۲۰ درصد علائم مداوم افسردگی یا اضطراب را گزارش می‌کنند. پژوهش دانشگاه کمبریج تأیید می‌کند که این ارقام تنها «بخش قابل مشاهده کوه یخ» هستند، زیرا درصد بالایی از افراد هرگز تشخیص نمی‌گیرند یا درمان مناسب دریافت نمی‌کنند.

تحلیل‌های جامعه‌شناسان نشان می‌دهد که ریشه‌های این بیماری فراتر از عوامل زیستی، در ساختار فرهنگی فردمحور غرب نهفته است. وقتی معنای جمعی زندگی تضعیف می‌شود و پیوندهای خانوادگی و اجتماعی سست می‌شود، فرد می‌ماند و جهان بی‌رحم رقابت و تنهایی. بر اساس گزارش موسسه RAND، هزینه اقتصادی افسردگی در اروپا و آمریکا سالانه صدها میلیارد یورو برآورد می‌شود، اما هیچ بودجه‌ای قادر نیست جای خالی معنویت، خانواده و همبستگی اجتماعی را پر کند.

Mental health: Health at a Glance 2023 | OECD

تنهایی؛ بحران ناپیدای جامعه مدرن

تنهایی دیگر یک احساس فردی نیست؛ به یک پدیده اجتماعی تبدیل شده است. آمار رسمی OECD نشان می‌دهد بین ۳ تا ۱۳ درصد مردم کشورهای پیشرفته «اغلب یا همیشه» احساس تنهایی می‌کنند. در گروه‌های سنی جوان و سالمند، این عدد بسیار بالاتر است. در انگلیس این بحران آن‌قدر گسترده شد که دولت در سال ۲۰۱۸ ناچار شد «وزارت تنهایی» ایجاد کند؛ اقدامی بی‌سابقه که عمق مسئله را آشکار می‌کند.

با کوچک‌شدن خانواده‌ها، کاهش تعاملات چهره‌به‌چهره و وابستگی سنگین به شبکه‌های اجتماعی، پیوندهای واقعی انسانی گسسته شده و نسل امروز بیش از هر زمان دیگری در تاریخ ابزار ارتباط دارد، اما کمترین میزان تعلق انسانی را تجربه می‌کند.
پژوهش دانشگاه استنفورد نیز نشان می‌دهد که تنهایی طولانی‌مدت تأثیری مشابه با سیگار کشیدن روزانه بر سلامت جسمی و روانی دارد و خطر اختلالات روانی را به شکل قابل توجهی افزایش می‌دهد.

جامعه‌ای که در ظاهر مدرن و کارآمد به‌نظر می‌رسد، در عمق خود با ساکنانی روبه‌روست که به‌طور فزاینده‌ای منزوی، بی‌ارتباط و بی‌پشتوانه شده‌اند.

افزایش آسیب‌ها؛ آینه‌ای از بحران ساختاری

نرخ کلی مرگ‌ومیر ناشی از بحران‌های روانی در کشورهای توسعه‌یافته، بر اساس آمار رسمی OECD، حدود ۱۰.۷ نفر در هر ۱۰۰ هزار نفر گزارش شده است. برهمین اساس، در کشورهای اروپایی سالانه بیش از ۴۷ هزار نفر قربانی این بحران می‌شوند. مردان در بسیاری از کشورها سه تا چهار برابر زنان در معرض خطر گزارش شده‌اند. این ارقام هشدار می‌دهند که مشکل، صرفاً فردی نیست؛ بلکه به ساختاری‌ترین لایه جامعه مدرن بازمی‌گردد.

تحلیل‌های جامعه‌شناختی نشان می‌دهد عواملی مانند تنهایی، کاهش باورهای معنوی، فشارهای اقتصادی، رقابت شدید فردی و ضعف نهاد خانواده نقش مهمی در این روند دارند. در بسیاری از کشورها، بخش زیادی از نسل جوان احساس می‌کند «آینده‌ای روشن» پیش رو ندارد و هیچ لنگر معنایی یا خانواده‌ای منسجم برای تکیه‌کردن وجود ندارد. رفاه مادی و تکنولوژی، با وجود گستردگی‌شان، نتوانسته‌اند این خلأ را جبران کنند.

غرب در ورطه پوچی/ رفاه بی‌معنا، انسان‌های تنها

کووید-۱۹؛ ضربه‌ای که ضعف جامعه غرب را آشکار کرد

پاندمی کرونا برای بسیاری از تحلیلگران نقطه‌ای بود که آسیب‌پذیری جوامع غربی را عریان کرد. داده‌های WHO نشان می‌دهد که در سال ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ میزان اضطراب و اختلالات روانی در اروپا و آمریکا حدود ۲۵ درصد افزایش یافت. بیشترین آسیب نیز متوجه جوانان بود. طبق داده‌های OECD، در گروه سنی ۱۸ تا ۳۴ سال، نزدیک به نیمی از افراد احساس تنهایی شدید یا مداوم داشته‌اند. در حالی که بسیاری از کشورهای غربی زیرساخت‌های قوی سلامت عمومی دارند، اما سیستم‌های حمایت روانی و خانوادگی در بسیاری از موارد نتوانستند پاسخگوی بحران باشند. فردگرایی در دوران قرنطینه به نقطه انفجار رسید؛ نسلی که پیش از بحران هم منزوی شده بود، پس از آن به مراتب منزوی‌تر شد.

رفاه بدون معنا؛ شکاف بزرگ تمدن مدرن

یک خطای بزرگ در تحلیل‌های رایج این است که رفاه را مترادف امنیت روانی می‌دانند. اما پژوهش‌های جامع دانشگاه آکسفورد نشان می‌دهد هیچ رابطه مستقیمی بین سطح درآمد و احساس معنا در زندگی وجود ندارد. انسان غربی ممکن است ثروتمند باشد، اما «تعلق» ندارد؛ آزاد است اما «هدف» ندارد؛ در رفاه زندگی می‌کند اما در عمق وجودش «تهی» است. در جامعه‌ای که زندگی به رضایت فردی و لذت شخصی تقلیل یافته، نتیجه چیزی جز احساس پوچی نمی‌تواند باشد. این شکاف معنوی در کشورهای پیشرفته هر روز عمیق‌تر می‌شود و نماد آن در افزایش بحران‌های روانی، آسیب‌پذیری اجتماعی و ضعف هویت جمعی قابل مشاهده است.

فروپاشی سرمایه انسانی؛ پیامد نهایی بحران روانی

بحران روانی و معنوی امروز غرب تنها یک هشدار فرهنگی نیست؛ بلکه یک تهدید استراتژیک برای آینده است. طبق گزارش مؤسسه مطالعات جمعیت اروپا، کاهش سرمایه اجتماعی، افت اعتماد عمومی، ضعف همکاری جمعی و افزایش شکاف‌های نسلی، توان اجتماعی و اقتصادی تمدن غرب را به‌طور خطرناکی تضعیف کرده است. جامعه‌ای که در آن انسان‌ها همدیگر را نمی‌شناسند، به هم اعتماد ندارند و احساس مسئولیت جمعی ندارند، نمی‌تواند در برابر بحران‌های آینده تاب بیاورد. زندگی فردمحور و قطعه‌قطعه، تمدنی می‌سازد که از بیرون پیشرفته و زیباست، اما از درون تهی و شکننده.غرب امروز با وجود تکنولوژی‌های عظیم و رفاه گسترده، با بحران عمیق روانی و اجتماعی دست به گریبان است؛ بحرانی که اگر ریشه‌های آن—یعنی ضعف خانواده، افول معنویت و گسترش فردگرایی افراطی—اصلاح نشود، می‌تواند ستون‌های تمدن را در دهه‌های آینده متزلزل کند.

تحلیل فلسفی و معنوی؛ آینده تمدن غرب در آستانه فرسایش

سقوط «ما»؛ از خودمحوری تا تنهایی جمعی

تمدن غربی در قرن‌های اخیر با تکیه بر فلسفه‌هایی که انسان را محور جهان معرفی می‌کنند، آرام‌آرام از مفهوم «ما» فاصله گرفته است. فردگرایی به ارزش محوری تبدیل شد و جامعه در جهت تقویت «منِ» مستقل حرکت کرد. نتیجه این روند، فروپاشی پیوندهای انسانی، کاهش مسئولیت اجتماعی و گسست از هویت جمعی بود. امروز در بسیاری از کشورهای غربی، حتی روابط خانوادگی نیز تحت تأثیر فردگرایی افراطی قرار گرفته و روابط انسانی به شکل قابل‌توجهی سرد و شکننده شده است. پژوهش‌های اجتماعی در اروپا نشان می‌دهد میزان اعتماد میان شهروندان در سه دهه اخیر کاهش یافته و مشارکت اجتماعی به پایین‌ترین سطوح خود رسیده؛ جامعه‌ای که «ما» را کنار گذاشته، ناگزیر به سمت تنهایی جمعی حرکت می‌کند؛ تنهایی‌ای که اکنون در نسل جوان بیش از هر زمان دیگری دیده می‌شود و پایه‌های تمدن را می‌لرزاند.

دین و معنویت؛ ستون‌های فرو ریخته

کاهش نقش دین در غرب یکی از مهم‌ترین عوامل بحران معنوی است. نظرسنجی‌های مراکز پژوهشی مانند Pew Research نشان می‌دهد حدود نیمی از مردم اروپا هیچ تعلق مذهبی مشخصی ندارند و شمار افرادی که خود را «بی‌دین» معرفی می‌کنند در دو دهه اخیر تقریباً دو برابر شده است. حتی در آمریکا، کشوری که روزگاری مذهب در آن نقشی پررنگ داشت، تعداد افراد «ناتدیّن» به بیش از یک‌پنجم جمعیت رسیده است. کلیساها در بسیاری از مناطق خلوت شده‌اند و نسل جوان کمتر از هر نسلی در تاریخ این قاره به دین و معنویت گرایش دارد. از میان رفتن باورهای معنوی، خلأ عمیقی در زندگی انسان‌ها ایجاد کرده است. روان‌شناسان غربی بارها تأکید کرده‌اند که نبود معنا یکی از محرک‌های اصلی پریشانی روانی و احساس گم‌گشتگی است. اما تمدنی که به سرعت معنویت را کنار گذاشت، نتوانست جایگزینی برای آن پیدا کند. تکنولوژی، رفاه اقتصادی و آزادی‌های فردی نتوانستند این خلأ را پر کنند و در نتیجه، بحران معنوی در غرب به مسئله‌ای ساختاری تبدیل شد.

خانواده؛ نقطه‌ضعف اصلی تمدن غرب

فروپاشی خانواده، ضربه‌ای بنیادین به بافت اجتماعی غرب وارد کرده است. کاهش نرخ ازدواج، افزایش جدایی‌ها، تأخیر در تشکیل خانواده و گرایش تعدادی از جوانان به زندگی تک‌نفره، چهره خانواده را دگرگون کرده است. آمارهای Eurostat نشان می‌دهد میانگین نرخ تولد در اکثر کشورهای اروپایی به زیر سطح جایگزینی رسیده؛ در برخی کشورها، جمعیت بدون مهاجرت با سرعت کاهش می‌یافت. ساختاری که باید امنیت عاطفی، تربیت نسل آینده و انتقال ارزش‌ها را تضمین می‌کرد، امروز به یکی از آسیب‌پذیرترین بخش‌های جامعه تبدیل شده است. آسیب‌پذیری خانواده تنها یک مسئله خصوصی نیست؛ پیامدهای آن در سطح اجتماعی دیده می‌شود: افزایش احساس تنهایی، ضعف پیوندهای نسل‌ها با یکدیگر، کاهش سرمایه اجتماعی و از بین رفتن حس تعلق. تمدنی که خانواده در آن تضعیف شود، در واقع پشتوانه تاریخی، فرهنگی و انسانی خود را از دست خواهد داد.

رفاه بدون معنا؛ تراژدی تمدنی

غرب در ظاهر در اوج پیشرفت قرار دارد؛ درآمد سرانه بالا، نظام‌های رفاه اجتماعی گسترده و تکنولوژی پیشرفته در دسترس شهروندان است. اما این رفاه مادی نتوانسته معنای زندگی را تأمین کند. مراکز پژوهشی در اروپا و آمریکا در سال‌های اخیر بارها گزارش داده‌اند مردم با وجود استانداردهای بالای زندگی، احساس رضایت و خوشبختی پایینی دارند. این تناقض، رفاه بالا، رضایت پایین، به نماد بحران غرب تبدیل شده است. جامعه‌ای که به ظاهر آزاد و ثروتمند است، اما در عمل با پوچی، سردرگمی و بی‌هویتی دست و پنجه نرم می‌کند، در سطحی عمیق‌تر با یک تراژدی تمدنی مواجه است. انسان مدرن غربی ابزارهای زیادی دارد، اما معنا ندارد؛ امکانات پیشرفته دارد، اما هدف ندارد؛ آزادی دارد، اما تعلق ندارد. این تضادها بی‌ثباتی روانی و اجتماعی را تشدید کرده‌اند و شکاف میان ظاهر پرزرق‌وبرق تمدن و واقعیت تلخ آن هر روز بیشتر می‌شود.

آینده جمعیت و انسجام اجتماعی

تصاویر جمعیتی که نهادهای رسمی منتشر می‌کنند، نشان می‌دهد اگر روند فعلی ادامه یابد، غرب در دهه‌های آینده با کاهش شدید نیروی جوان و افزایش جمعیت سالمند روبه‌رو خواهد شد. به‌عنوان نمونه، آمارهای منتشرشده در اتحادیه اروپا نشان می‌دهد نسبت سالمندان در حال افزایش است و در برخی کشورها، جمعیت جوان به پایین‌ترین سطح چند دهه اخیر رسیده است. این الگوی جمعیتی نه‌تنها فشار اقتصادی سنگینی بر دوش دولت‌ها می‌گذارد، بلکه سرمایه انسانی مورد نیاز برای تداوم تمدن را نیز تضعیف می‌کند. کاهش انسجام اجتماعی، بی‌اعتمادی میان مردم، افزایش شکاف‌های نسل‌ها و کاهش مشارکت اجتماعی، نشانه‌هایی هستند که امروز به‌وضوح مشاهده می‌شوند. آینده تمدنی که «خانواده» و «معنویت» در آن تضعیف شده، مسیری دشوار خواهد داشت؛ مسیری که در آن جامعه از درون تهی و نسل جوان بی‌تعلق و سردرگم می‌شود. هیچ میزان رفاه اقتصادی و پیشرفت تکنولوژیک نمی‌تواند این شکاف را پر کند.

پیامد فلسفی و فرهنگی

تحلیل بحران غرب تنها با بررسی آمار یا وضعیت اجتماعی کامل نمی‌شود. این بحران ریشه‌ای فلسفی دارد؛ تمدنی که بیش از حد به فردگرایی پرداخته و ارزش‌های جمعی را به حاشیه رانده، اکنون با پیامدهای انتخاب خود مواجه است. فیلسوفان غربی نیز بارها هشدار داده‌اند که فقدان معنا، فروپاشی اخلاق مشترک و تأکید افراطی بر «من» در نهایت به تضعیف تمدن منجر می‌شود. حتی برخی اندیشمندان سکولار تأکید کرده‌اند که جوامع بدون ستون‌های معنوی و اخلاقی، در بلندمدت توان حفظ انسجام را ندارند. بحران فرهنگی امروز غرب نشان می‌دهد که حتی قدرت اقتصادی و نفوذ جهانی نیز نمی‌تواند از فرسایش یک تمدن جلوگیری کند زمانی که ارزش‌های بنیادی آن سست شده باشد.

نتیجه‌گیری؛ تمدنی در مسیر پوچی و تنهایی

غرب امروز با آنچه روزگاری نقطه قوت خود می‌دانست پیشرفت، آزادی فردی و رفاه اکنون در نقطه‌ای متناقض قرار گرفته است. فلسفه فردگرایی، در حالی که در ابتدا وعده رهایی می‌داد، امروز به تنهایی، گسست اجتماعی و بحران معنوی انجامیده است. دین و معنویت، که هویت و پشتوانه اخلاقی جامعه بودند، کمرنگ شده‌اند. خانواده‌ها که باید کانون امن و پایدار جامعه باشند، تحت فشار تغییرات فرهنگی و اقتصادی فرو ریخته‌اند. نسل جوان با وجود امکانات گسترده، بیش از هر نسل دیگری احساس بی‌ثباتی، اضطراب و سردرگمی می‌کند. این بحران تنها یک چالش روانی یا فرهنگی نیست؛ نشانه فرسایش تدریجی یک تمدن است. اگر غرب نتواند به ارزش‌های جمعی و معنوی بازگردد، آینده‌ای که پیش رو دارد، آینده‌ای با جمعیتی رو به کاهش، انسجام اجتماعی شکننده و نسلی بی‌هویت و خسته خواهد بود. رفاه و تکنولوژی شاید بتوانند ظاهر زندگی را زیبا کنند، اما نمی‌توانند خلأ عمیق درونی انسان مدرن را جبران کنند. تمدنی که معنا را از دست بدهد، دیر یا زود قدرت خود را نیز از دست خواهد داد.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha